گاهی به آسمان نگاه کن

باید اعتراف کنم من نیز گاه به آسمان نگاه کرده‌ام! دزدانه!در چشم ستارگان! نه به تمامی‌شان! تنها بدانها که شبیه ترند به چشمان تو!

گاهی به آسمان نگاه کن

باید اعتراف کنم من نیز گاه به آسمان نگاه کرده‌ام! دزدانه!در چشم ستارگان! نه به تمامی‌شان! تنها بدانها که شبیه ترند به چشمان تو!

انتخابات


نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد ...

فرشته های کوچک ، روی تخت

هیچ وقت بودن توی بیمارستان رو دوست نداشتم ، حالا چه خود مریض باشم ، چه همراه مریض و چه برای عیادت رفته باشم !

توی بیمارستان همیشه احساس می کنم زندگی مغلوب مرگ شده !

نگاه اول :
مریض یه پدربزرگ هست ، سن هفتاد و نه سال و نه ماه ! موجب بستری شدن ، شکستگی استخوان لگن !
بیمارستان ایرانمهر ، با فضایی تمیز و آرام ! برخوردهایی که همه از سر احترام و ادبه ! و آسایش بیمار !
در اتاق همسایه فقط بوی مرگ میاد ، برادر شهید هاشمی نژاد بستری شده که دیگه برزخ نزدیک تر به نظر میاد تا دنیا !دیگه به صداها جوابی نمیده ، دیگه نمی شناسه ، دیگه حرف نمیزنه ، دیگه گوش نمیده ....
و پرستار ها در برابر دلشوره های خانواده ، دائما تکرار می کنند که ما تمام تلاشمون رو می کنیم برای بهتر شدن حالشون ، هنوز هم راه های دست نخورده ای هست !

من هنوز هم نمی دونم ثروت بهتره یا علم !
اینجا داشتن علم برای دیگران خوبه و داشتن پول برای ما برای استفاده از علم دیگران !

مریض ما مرگ رو دور زد و این روزها ، روز به روز بهتر میشه ، توی اون بخش همه ی بیمارها در جدال بودند ، با تقدیر الهی ! به هر قیمتی !
اما من حس بدی نداشتم ، چون این آدم ها زندگی کرده اند !

نگاه دوم :
مریض یه دختر کوچولوی دو سال و نه ماهه هست ، یه بچه ی شیطون ! خوش اخلاق ! و به شدت دوست داشتنی ! موجب بستری شدن ، ذات الریه ی سه هفته ی پیش که متاسفانه به علت تشخیص بد دکتر بعد ازمرخص شدن دوباره مبتلا شده !
بیمارستان حضرت علی اصغر ، با سقف کوتاه ، در و دیوار کثیف و شکسته و قدیمی ، چراغ های خاموش ، راهرو های تاریک و دلگیر و بیماران و همراه هایی آشفته و بی تاب و خسته !
این بیمارستان کودکان هست ، مریض کوچولوی ما در بخش 1 بستری بود ، اتاقی بیست متری رو تصور کنید با 6 تا تخت بچه ، با 6 تا صندلی برای همراه در کنارشون و هر تخت یه قفسه ی فلزی ی کوچک در کنارش ، بالای هر تخت یه سرم ، و بیشترین تمهید مسوولان برای مناسب سازی فضای دلهره آور و دردناک بیمارستان برای بچه ها آویزون کردن یه بادکنک به نگهدارنده های سرم بود !
تعداد ملاقات کننده ها زیاد ، و هوای اتاق گرفته و سنگین ، و جالبه بدونید که سه نفر از 6 نفر به علت عارضه ی ریوی بستری بودند !
رو تختی ها کهنه و قدیمی و عاری از هرگونه جذابیت برای بچه ها ! در و دیوار خاکستری و سرد و بی روح !
هیچ چیز این بیمارستان بوی زندگی وسلامت نمی داد ، هیچ چیز !
توی راهرو ها احساس می کردم هر قدم که پیش میرم بیشتر به نیستی نزدیک میشم تا تلاشی برای بودن و بهتر بودن !
و جالبه که بدونید طبقه ی بالای این بیمارستان بخش خون هست ، تمام بخش بیمارهای سرطان خون هستند !
با اون همه عذاب و درد و سختی و دلتنگی و کودکی فرورفته در تب و تخت های کوچولو با حفاظ های سرد فلزی !

من دلم گرفت برای این کوچولوهای نازنین و صورت های گل انداخته ، نه از سلامتی و شادابی ، که از تب و کسالت !
من دلم گرفت برای این بدن های کوچولو و ضعیف که به هر دلیلی توی همچین وضعی درگیر سختی های روزگار شدند ، چه بسایرند مریض هایی که از ناچاری و نداری به کمترین ها رضایت می دهند !
آدم های در حال سقوطی که به هر علف و خار و خلنگ دست می اندازند به امید نجات ! و جای دل گرمی بود که مریض کوچولوی من به خاطر دکترش اونجا بود و نه نداری !

با هیچ قصدی شروع به نوشتن نکردم ، و از آشفتگی این سطرها نمیشه آشفتگی ذهنم رو پنهان کرد !

برای سلامتی تمام مریض هایی که روزهای کمی رو دیدند و روزهای زیادی رو در پیش دارند برای تجربه و زندگی کردن دعا کنیم ، برای بدن های نحیفی که این روزها خسته اند !

و به یاد داشته باشیم

خدا با سرنوشت انسان ها تاس بازی نمی کنه ، تقدیر پذیرفتنی است !

خوشا مردن! خوشا از عاشقی مردن!*

رازقی پرپر شد

                    باغ در چله نشست

تو به خا ک افتادی

                       کمر عشق شکست

ما نشستیم و تماشا کردیم**

...

بابک بیات هم رفت

و رفتنش چه غم انگیز بود!

افسوس!

ما نشستیم و تماشا کردیم!

...

دلم میخواد گریه کنم

                         برای قتل عام گل

                         برای مرگ رازقی

دلم میخواد گریه کنم

                         برای نابودی عشق

                         واسه زوال عاشقی**

 


* قطعه ای از ترانه «فریاد زیر آب» (ساخته ی بابک بیات)

** قطعاتی از ترانه «رازقی» (ساخته ی بابک بیات)