هیچ وقت بودن توی بیمارستان رو دوست نداشتم ، حالا چه خود مریض باشم ، چه همراه مریض و چه برای عیادت رفته باشم !
توی بیمارستان همیشه احساس می کنم زندگی مغلوب مرگ شده !
نگاه اول :
مریض یه پدربزرگ هست ، سن هفتاد و نه سال و نه ماه ! موجب بستری شدن ، شکستگی استخوان لگن !
بیمارستان ایرانمهر ، با فضایی تمیز و آرام ! برخوردهایی که همه از سر احترام و ادبه ! و آسایش بیمار !
در اتاق همسایه فقط بوی مرگ میاد ، برادر شهید هاشمی نژاد بستری شده که دیگه برزخ نزدیک تر به نظر میاد تا دنیا !دیگه به صداها جوابی نمیده ، دیگه نمی شناسه ، دیگه حرف نمیزنه ، دیگه گوش نمیده ....
و پرستار ها در برابر دلشوره های خانواده ، دائما تکرار می کنند که ما تمام تلاشمون رو می کنیم برای بهتر شدن حالشون ، هنوز هم راه های دست نخورده ای هست !
من هنوز هم نمی دونم ثروت بهتره یا علم !
اینجا داشتن علم برای دیگران خوبه و داشتن پول برای ما برای استفاده از علم دیگران !
مریض ما مرگ رو دور زد و این روزها ، روز به روز بهتر میشه ، توی اون بخش همه ی بیمارها در جدال بودند ، با تقدیر الهی ! به هر قیمتی !
اما من حس بدی نداشتم ، چون این آدم ها زندگی کرده اند !
نگاه دوم :
مریض یه دختر کوچولوی دو سال و نه ماهه هست ، یه بچه ی شیطون ! خوش اخلاق ! و به شدت دوست داشتنی ! موجب بستری شدن ، ذات الریه ی سه هفته ی پیش که متاسفانه به علت تشخیص بد دکتر بعد ازمرخص شدن دوباره مبتلا شده !
بیمارستان حضرت علی اصغر ، با سقف کوتاه ، در و دیوار کثیف و شکسته و قدیمی ، چراغ های خاموش ، راهرو های تاریک و دلگیر و بیماران و همراه هایی آشفته و بی تاب و خسته !
این بیمارستان کودکان هست ، مریض کوچولوی ما در بخش 1 بستری بود ، اتاقی بیست متری رو تصور کنید با 6 تا تخت بچه ، با 6 تا صندلی برای همراه در کنارشون و هر تخت یه قفسه ی فلزی ی کوچک در کنارش ، بالای هر تخت یه سرم ، و بیشترین تمهید مسوولان برای مناسب سازی فضای دلهره آور و دردناک بیمارستان برای بچه ها آویزون کردن یه بادکنک به نگهدارنده های سرم بود !
تعداد ملاقات کننده ها زیاد ، و هوای اتاق گرفته و سنگین ، و جالبه بدونید که سه نفر از 6 نفر به علت عارضه ی ریوی بستری بودند !
رو تختی ها کهنه و قدیمی و عاری از هرگونه جذابیت برای بچه ها ! در و دیوار خاکستری و سرد و بی روح !
هیچ چیز این بیمارستان بوی زندگی وسلامت نمی داد ، هیچ چیز !
توی راهرو ها احساس می کردم هر قدم که پیش میرم بیشتر به نیستی نزدیک میشم تا تلاشی برای بودن و بهتر بودن !
و جالبه که بدونید طبقه ی بالای این بیمارستان بخش خون هست ، تمام بخش بیمارهای سرطان خون هستند !
با اون همه عذاب و درد و سختی و دلتنگی و کودکی فرورفته در تب و تخت های کوچولو با حفاظ های سرد فلزی !
من دلم گرفت برای این کوچولوهای نازنین و صورت های گل انداخته ، نه از سلامتی و شادابی ، که از تب و کسالت !
من دلم گرفت برای این بدن های کوچولو و ضعیف که به هر دلیلی توی همچین وضعی درگیر سختی های روزگار شدند ، چه بسایرند مریض هایی که از ناچاری و نداری به کمترین ها رضایت می دهند !
آدم های در حال سقوطی که به هر علف و خار و خلنگ دست می اندازند به امید نجات ! و جای دل گرمی بود که مریض کوچولوی من به خاطر دکترش اونجا بود و نه نداری !
با هیچ قصدی شروع به نوشتن نکردم ، و از آشفتگی این سطرها نمیشه آشفتگی ذهنم رو پنهان کرد !
برای سلامتی تمام مریض هایی که روزهای کمی رو دیدند و روزهای زیادی رو در پیش دارند برای تجربه و زندگی کردن دعا کنیم ، برای بدن های نحیفی که این روزها خسته اند !
و به یاد داشته باشیم
خدا با سرنوشت انسان ها تاس بازی نمی کنه ، تقدیر پذیرفتنی است !