1.
ببار ای نم نم باران
زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن !
دلم تنگه ...
دلم تنگه ...!
2.
ما
این عابران خو گرفته به دود
ما
این عابران خسته از گرما
در اولین باران بهاری
پناه می بریم به زیر چترهای سیاهمان
حیف از باران ...
3.
این خبرهای نمایشگاه کتاب ، خسته کننده شده بود !
خوشحالم که حل شده ، و همه هستند !
ولی حیف ...
من دلم تنگ میشه برای سالن میلاد و سالن 38 و 40 . 5 A و 5 و ...
من دلم تنگ میشه برای موکت های قرمز و آبی ته سالن !
من دلم تنگ میشه برای بستنی و سیب زمینی سرخ کرده و ...
من دلم تنگ میشه برای همه چیز ِ نمایشگاه کتاب ِ هر سال !
شاید یه روزی هم دلم برای نمایشگاه کتاب ِ توی شبستان های مصلی ِ بزرگ تهران هم تنگ بشه !
شاید ...
4.
لا اکراه فی الدین !
*توی شرکت یه اطلاعیه ای زدند :
" از این به بعد خانم ها و آقایون در هنگام صرف ناهار ، در میزهای جداگانه بنشینند "
فکر کنم در راستای مبارزه با مفاسد باشه !
فقط یه ایرادی داره : ما توی شرکت در کنار هم کار می کنیم ، سر یه میز ، روبروی هم ....
نمی دونم مشکل ناهار خوری چیه ؟
** دو روز گذشته ، یکی از همکاران و خانمشون رو دور میدون ونک گرفتند ! به دلیل اینکه شناسنامه همراهشون نبوده که نسبتشون رو ثابت کنند !
تصور کنید !!! بردنشون و مجبور شدند زنگ بزنن به خانوادهاشون که شناسنامه بیارید !
دیگه کم کم کیف هامون داره سنگین میشه ! کارت ملی و کارت پایان خدمت و شناسنامه و ...
*** چقدر آدم احساس حقوق شهروندی می کنه وقتی کسانی هم سن و سال آدم ، صلاح ما رو بهتر از ما تشخیص میدن !
5.
حیف از این بهار !
(* : شهار های شهرداری ، پشت اتوبوس ها )