از تو میخواهم مرا در لیاقت ملکوتی سبزت بپذیری نگاه اندیشهام را از زندان مخوف هوسها برهانی و روحم را در آرامش بیکران عشقت پرواز آبی رهانی بخشی هر شب قلبم را خاشعانه به ستارههای مهربان دوردستت میآویزم رنجی را که آن متکبر مشرک بر قلب عاشقم آویخت با هدایت بیبدیل خویش خنثی ساز هنوز هم همواره با زنجیرهای نامرئی شیطان درگیرم تنها تو میتوانی مرا از این رنج جانکاه ظلمانی برهانی چشمان قلبم همواره در انتظار رویش لطف جانبخش تواَند و قلب اندیشهام تنها و تنها امیدوار بارش باران رحمت توست بارانی که ریشههای افسردگیم را میخشکاند و درختان امیدواری در قلب اندیشهام میرویاند «قاسم حسننژاد» * به مناسب آخرین روز 25 سالگی |